-
فرصت
چهارشنبه 17 بهمن 1386 09:11
- سلام - سلام - ببخشید می خواهم بدونم فرصت من کی تموم میشه؟ - فرصت شما ، یه لحظه صبر کنید. این خط پر شده ،این خطم پر شده ... این یکی هم، می تونید برید. - مرسی - نه، نه، یک خطتتون پر نشده برگردید، بفرمایید زندگی کنید - کی پر میشه ؟ -من نمی دونم - کی می دونه ؟ - هیچ کس آقا بفرمایید زندگی تون و بکنید.به موقعش خودمون می...
-
تضاد
دوشنبه 15 بهمن 1386 14:29
بزرگ شدم اما بزرگ نشدم
-
می رسد
شنبه 13 بهمن 1386 02:13
خورشید با گرمایش دوباره به سرزمین ما می رسد باید کمی بیشتر صبر کرد من بی طاقت شدم سختی اش همین چند روز است شب کوتاه و زمستان از نیمه گذشته هر شب فقط در انتظار طلوع دوباره بهار ،بیدارم
-
تعویض
سهشنبه 9 بهمن 1386 18:18
خسته شدم دیگه نفسم بالا نمی آید نمی دونم چرا تو بازی زندگی ،مربی من و تعویض نمی کنه!
-
روزهای سیاه
سهشنبه 2 بهمن 1386 01:01
وقتی چند سال پیش داریوش اون ترانه معروف سال ۲۰۰۰ خوند برای خیلی ها قریب بود و شایدم اصلا قابل درک نبود اما الان که ۸سالی از اون گذشته من کاملا می تونم درک کنمش که چی میگفت سال سکوت یعنی چی سال فراق یعنی چی سال سیاه ۲۰۰۰یعنی چی سالی که خون تو رگها نیست و.... این روزها دقیقا این اتفاق برای ماها داره می افته و بین همه ما...
-
خدا و کودکان
یکشنبه 30 دی 1386 18:24
خیلی جالبه نگاه کودکان به خدا با حس کودکانه خودشان درباره خدا نوشتن گفتگوهای کودکانه با خدا خدای عزیز! به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمیکنی؟ امی خدای عزیز! شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمیکشتند، در مورد من و برادرم که...
-
آزادگی ولا غیر
جمعه 28 دی 1386 19:09
این روزها خیلی ها درباره محرم حرف می زند و می نویسند منم می خواهم چند خطی که ذهنم و قلقلک میده را بنویسم «همه محرم عاشوراست و عاشورا متبلور شده تو رفتارهای قاسم و عبدا...و علی اکبر و عباس وهمه شهدای کربلا رفتار همه شهدای کربلا را میشه تو کردار حسین دید همه حرف حسین یه چیز بود آزادگی و آزاده زیستن، همین . یعنی رفتن تو...
-
خودخواه
دوشنبه 10 دی 1386 23:44
خودخواهی،ظرفی که پر نمی شود!
-
باز هم تولد من
شنبه 8 دی 1386 13:55
نمی دونم چرا برام تو همه عید های مذهبی ،غدیر یک چیز دیگه است از بچگی همینطور بودم نمی دونم شاید به خاطر اینکه ۷آبان ۵۹ یعنی همون ساعت ۱۳ روز سه شنبه ای که به دنیا اومدم مقارن با این روز بوده شاید به خاطر هزار تا دلیل دیگه بود نمی دونم واقعا نمی دونم یه حس درونی که شاید برای هیچ کس قابل لمس نباشه یا برای هیچ کس جذابیت...
-
خدا شکرت
جمعه 30 آذر 1386 00:32
سلام واقعا دوست دارم به روز کنم اما می دونم در مورد چی بنویسم هم اینقدر موضوع هست هم من حسشو ندارم در موردشون بنویسم اما فقط می خواهم اینجا خدا رو شکر کنم به خاطر تمام چیزهای بدی که بهم ندادده یا دفع بلا کرده هم می خواهم تشکر کنم به خاطر همه چیز های خوبی که بهم داده خدا متشکرم **** عیدتونم مبارک راستی! *** خیلی هوا...
-
من فقیرم یا ثروتمند
پنجشنبه 22 آذر 1386 01:28
من فقیرم، خیلی فقیرم! نمیدونم ،شایدم خیلی ثروتمندم! چون چند روز پیش به همت مسوولان سرویس اقتصادی روزنامه ایران میزبان دکتر علی محمودی استاد دانشگاه تهران بودیم. اول فکر کردم از این جلسه های سرکاری اما وقتی یه کم از بحث گذشت، کم کم جذب شدم، تعاریف دکتر از فقر خیلی جالب بود. می گفت:« از یه بعد آدمهایی فقیر محسوب می شوند...
-
تلخ بود
پنجشنبه 15 آذر 1386 00:38
اگر اشتباه نکنم سه شنبه بود داشتم می رفتم مصاحبه اولین نفر بهزاد رنجبر بودکه بهم زنگ زد و پرسید شنیدی بعد پشت سر هم تلفنم مثل ۱۱۸ زنگ می خورد هر کی یه چیزی می گفت هنوز گیجم وقتی یاد اون روز می افتم از افشار بگم که تو باشگاه خبرنگاران بود تو جشن کنارم نشسته بود با هم به ایراهیم زادگان خندیدیم یا از ایل بیگی که بعد از...
-
میخ در دل
سهشنبه 13 آذر 1386 00:23
یکی بود یکی نبود، یک بچه کوچیک بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب. روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته...
-
نامه به یک خواهر زاده
پنجشنبه 8 آذر 1386 13:54
این مطلب و همینجوری که داشتم وب گردی می کردم لینک به لینک،َپیدا کردم به نظرم جالب اومد و هرچند شاید پیش از این خونده باشیدش ام گذاشتم آماندای عزیز: تولد ۱۸ سالگیت مبارک. چقدر این دوره بلوغت قشنگه! حالا دیگه کسی واسه استفاده ۲۴ ساعته از موبایل و اینترنت سرزنشت نمی کنه. مامانت بهم گفت که چیزای رو که تو این سالها یاد...
-
بازی قسطی!
چهارشنبه 7 آذر 1386 00:25
ببینید این نهال که من واقعا نمی دونم اسمش نهال هست از من خواسته تو یه بازی شرکت کنم که ۵ تا رفتار که طی زمان تونستم عوضش کنم و از چه چیزایی خوشم میاد و از چه چیزایی بدم میاد و بنویسم القصه منم که خوره بازی او این جور چیزام و آخر مرام و ااینا دعوتش و قبول کردم اما ۵ رفتار که تونستم عوضش کنم ۱ دروغ : تا ۱۵ سال پیش (...
-
یا اینکه....
دوشنبه 28 آبان 1386 09:56
سلام نمیدونم صبح که اودم سر کار همش دلم می خواست یه چیز بنویسم همه اش یه حس درونی بهم میگفت بنویس اما نمی دونستم از کجا و از چی بنویسم از اینکه دوباره ظرف بی حوصلگی لبریز شده و ظرفیت شو ندارم یا از اینکه نمی دونم چمه یا اینکه می دونم و نمی تونم بگم یا از اینکه این روزها چقدر احساس.....می کنم یا ........ نه اصلا بیخیال...
-
کی صدا می کند مرا؟
جمعه 25 آبان 1386 19:29
سلام چند وقت طبع شاعریم گل کرده و به همین دلیل هی احساساتم فوران میکنه حالا چی شد اینجوری شده خودم نمی دونم اماحالا که شده اول خواستم در مورد نمایشگاه مطبوعات بنویسم ( الان نه چند روز پیش) دیدم همه نوشت منم چون آخر همه رفتم نظری نداشم که بنویسم و پس دیر شد و به طور کل پشیمون شدم بعد خواستم از گاف صالح آبادی رییس...
-
زیباترین حرفت را بگو
جمعه 18 آبان 1386 15:47
چند روز پیش داشتم تو ذهنم مرور می کردم همینجوری یه دفعه یاد یه جمله ای افتادم ( حالا به چه جمله کار نداشته باش) اما خیلی ذهنم و مشغول کرد تا شب با خودم کلنجار می رفتم بعد خیلی اتفاقی تو کتابخانه یه کتاب نظرم و جلب کرد و این شعراز شاملو نمی دونم چرا اما خیلی دوست داشتم اینجا بنویسمش و حالا نوشتم .... زیباترین حرفت را...
-
قصه من
سهشنبه 8 آبان 1386 16:46
دیروز روزتولدم بود نه فقط تولدم بود روزم نبود مثل همه این روزها که روزم نیست و آب از آب تکان نمی خورد نمی دانم شاید آبها یخ زده در دلها اما من دلم غمگین است. خورشید هم دیگر مثل همیشه گرم نیست یکی می گفت ساده دل پاییزاست من فقط خندیدم نه ریشخند زدم در دلم گفتم بیچاره پاییز نیست خورشید آن خورشید نیست آسمان هم صاف نیست...
-
بی عنوان
یکشنبه 6 آبان 1386 18:32
تو آسمون بی کسی با من بمون خورشید من ابرسیاه و پس بزن ستاره امید من
-
تضاد
جمعه 4 آبان 1386 20:20
آسمان ابری است دل من ابری تر فانوس ها آخرین سو سو هایشان رو به تاریکی می گراید نفت ها خشکیده اشک ها جاری سفره ها خالی غم فراوان تر از همیشه رو صورت مردمان ماسیده وعده ها بسیار است من به دیروز خودم می نگرم و به امروز تلخکامی همه درگورستان به فردا می نگرم که شاید باهم گره ای باز کنیم از کلاف گم شده زندگی مان استوارم چون...
-
زشت و زیبا
جمعه 27 مهر 1386 15:20
این روزها زندگی برایم حکم قصه تلخی دارد که یک بار نه صد بار که یک دم نه هر دم از نامش می گریزم. من فراری شده ام از چه؟ راستش ،نمی دانم! می دوم رو به جلو من فقط می دانم پشت سرم فریاد است. شاید موطن من هیچ کجا آباد است؟! شایدم پشت هیچستان سهراب. هر کجا هست اینجا نیست. من فراموش شدم در اعصار نقش من گم شده در این داستان....
-
خوشحالم که روشنفکر نیستم
جمعه 13 مهر 1386 22:28
سلام امروز یکی از بچه ها یک داستانی را برام تعریف کرد که پیش خودم گفتم خوبه من روشن فکر نیستم نه دم از این حرفها می زنم نه یه سیگار می گذارم گوشه لبم و موقع نوشتن ژست روشنفکری می گیرم نه تو مطلبام از کلمات قلمبه سلمبه استفاده می کنم که حتی خودمم معنیش و ندانم نه در مورد مسائل سیاسی همه اش از آزادی بیان و خفقان و ......
-
شهادت مولا
چهارشنبه 11 مهر 1386 05:37
به خدای کعبه که رستگار شدم همین یه جمله رو میگم و التماس دعا کاش اگر نمیتونیم علی وار زندگی کنیم ،سعی کنیم اینجوری بشیم نه بهش تظاهر کنیم ***** پی نوشت:امسال ماه رمضون بودیم اما نمیدونم تا سال دیگه هم هستیم . اگر هستیم همه عزیزامون هستند؟ خیلی ها پارسال بودن و امسال جاشون خالیه و سال دیگه هم همینطور شاید نوبت منم برسه...
-
زندگی کو!
شنبه 7 مهر 1386 23:09
بد چقدر تنها و عصبی هستم خیلی اصلا حوصله هیچی و ندارم کم طاقت عصبی بد اخلاق و .... خسته شدم از این زندگی سگی هر روز یه مشکل مسخره یه دغدغه یه بدبختی انقدر مشکل زیاد شده که زندگی تو ش گم شده شایدم من معنی زندگی رو نمی یفهمم و شامل اون حکایت می شم «که طرف می ره جنگل به رفیقش می گه این درختها نمیگذارند من جنگل و ببینم...
-
برزخی ها (۲) coming soon
دوشنبه 2 مهر 1386 11:08
این قسمترو بزودی در این بخش قرار میدهم و حرف های جدیدی از یک اتفاق به همراه داستانی از عزیز نسین طنز پرداز ترکیه ای می آرم
-
برزخی ها (۱)
یکشنبه 25 شهریور 1386 00:44
سلام یادتون که حدود ۲ماه پیش خبر از تجربه یک محیط کار جدید دادم خوب اینجا هم مثل همه جاهای دیگه اولش جذابیت های خاص خودش و داشت و خیلی قشنگ بود اما کم کم زشتی های خودشو نشون داد البته من خیلی با سیاست های اونجا مشکل نداشتم و ندارم نمیدونم شاید به خاطر خلق و خوی مذهبی منه یا شاید به خاطر قابلیت انطباق پذیری بالامه اما...
-
به کارت های کیفم یکی اضافه شد
سهشنبه 6 شهریور 1386 23:13
سلام به قول فرمانده پشتیبانی نامبرده ستوان دوم وظیفه امیر آشتیانی عراقی جمعی بتاجا از تاریخ ۸۶/۶/۱ از آن یگان منفک و آزاد می باشد. بله درست فهمیدید ۲۰ماه خدمت مقدس سربازی به پایان رسد و من به همراه همه دوستام به خصوص پدر ،مادر ،خانواده، دوستان ، آشنایان ، بستگان و وابستگان و... کارت پایان خدمت می گیرند البته فقط به...
-
میلاد مهدی صاحب الزمان(عج) مبارک
سهشنبه 6 شهریور 1386 22:26
منازآنروزکهدربندتوام، آزادم! اللهم عجل ولیک الفرج الهی آمین
-
مامان و بابا
دوشنبه 22 مرداد 1386 23:15
مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت:"من خسته ام و دیگه دیروقته، می رم که بخوابم" مامان بلند شد،به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهارفردا شد،سپس ظرف ها را شست،برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد،قفسه ها را مرتب کرد، شکرپاش را پرکرد،ظرف ها را خشک کردو در کابینت قرار دادوکتری را برای...